هستیهستی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

پرنسس هستی

ناز من

این عکسارو با هزار تا بدبختی و سختی ازت گرفتم   هستی با مهران جونم تو پارک و در حال تاب تاب عباسی به قول خودت تا تا..... اینجا هم باغ بانوان هست که خیلی بهمون خوش گذشت اردوی مدرسه تو شیطون حسابی بچه های کلاسمو سرکار گذاشته بودی ولی خیلی باهات بازی کردند عین قدیما که خودمونم بچه معلممون رو خیلی دوست داشتیم خخخخ عید 93 در کنار سفره هفت سین هول هولی و تکراری چاره ای نبود امسال برام روزگار نداشتی که تو دختر مگه تونستم کاری پیش ببرم الهی فدات شم ...
16 خرداد 1393

یه مامان بد

دخمل نانازی مامان این روزا خیلی خیلی ددیی شده همش میگه بریم دد دد دد ..حتی وقتی دد هستیم باید بریم دد نمیدونم این دد دقیقا کجاست که ما واسه دخترمون پیدا نمیکنیم خلاصه که دنیایی هست دنیای بچگی...... همه روزام پر از هستی شده یعنی پر از زندگی شده مادری من اینو به تو مدیونم شاید نبودم اگر نبودی که قطعا نبودم... گاهی عصبانی میشم ازت کلافه ام میکنی دعوات میکنم منو ببخش گلم بغض میکنی اما گریه نمیکنی باورت نمیشه بعدش که میبوسمت و بغلت میکنم از بغلم جدا نمیشی بمیرم برات که تو فرشته زمینی من اینقدر دل پاک و دل نازکی........من مامان بدی ام خیلی بد..........الان عین یه گل خوابیدی عسلم اما انگار گر...
15 خرداد 1393

روزای تلخ

دخترم روزای آخر عید واسه من روزای خیلی خیلی خیلی بدی بود عین یه کابوس که هروقت یادم میاد دلم میخواد جیغ بزنم و گریه کنم اون شب لعنتی که تو تب کردی و تبت نیومد پایین فرداش که بردیمت بیمارستان و رگ نتونستن بگیرن وای ..... وای نمیتونم حتی نمیتونم بنویسم ..... بیخیال شدم از نوشتنش همین که یادمی میاد اعصابم میریزه به هم فقط در همین حد مینویسم که تو گل نازنینم اون روزا تب کردی تبت لحظه ای بالا میرفت که پایین نمیومد و من وتو سه روز بیمارستان بودیم بابایی خونه گریه میکرد و شبایی که تا صبح رو پا وایمسادم و تو دستشویی بیمارستان پاشویه ات میکردم و تو توبغلم خواب بودی روزایی که تو سالن های بیمارستان میچرخوندمت تا حوصلت سر نره و تو...
1 خرداد 1393

دختری با طعم توت فرنگی

دخترک ناز نازی مامان این روزا دیگه یه وروجک کامل کامل شدی شیطووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون و شیرییییییییییییییییییییییین خوشگل مامان الان که دارم برات مینویسم تو دخملی وایسادی کنار مبلا و داری شیشه شیرتو سربالا میگیری بلکه یه دو قطره شیر بره تو گلوی نانازیت شیرین من امروز دو ماه از بهار گذشت و تو تو این روزا نگذاشتی من یه دل سیر بشینم همش آویزون منی قربونت برم ..... اینترنت و لپ تاپ هم تعطططططططططططططططططططیل بگو یه لحظه بذاری من با خیال راحت بشینم دقیقا عین همین الان که دستامو میکشی و یه بنده میگی مامانی مامانی مانی ... بذار یه شیشه شیر دیگه بهت بدم و برگردم الان ...
1 خرداد 1393

یه معذرت خواهی از طرف یه مامان گیج

دخترم شیرینترینمممممم منو ببخش خیلی وقته نیومدم برات آپ کنم کلا ایدی و یوزر از ذهنم پریده بود واقعا اعصابم خورد شد تا یه جایی یادداشتش کرده بودم پیداش کردم همه این روزایی که ننوشتم بهت مدیونمممممم ...
1 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنسس هستی می باشد